مشاوره و یادگیری درسی

مشاوره و یادگیری درسی

مشاوره و یادگیری درسی

مشاوره و یادگیری درسی

باز آفرینی زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

باز آفرینی زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

انشا درباره زبان سرخ سر سبز دهد بر باد

در زمان های قدیم در یکی از شهرهای بزرگ ایران پادشاهی فرمانروایی می کرد.

پادشاه دلقکی به نام خالو داشت. خالو شیرین عقل بود و با حرکات و رفتارش پادشاه را به خنده وا می داشت.

وظیفه خالو این بود تا در زمانی که حوصله پادشاه سر میرود یا از چیزی ناراحت است او را به خنده بیاندازد و باعث شادی پادشاه شود.

پادشاه خالو را دوست داشت و زمان هایی  می رسید که از صبح تا شب به حرف‌های خالو میخندید.

در یکی از همین روزها شخصی از بزرگان به دیدار پادشاه آمد. از قضا آن  شخص در نزد پادشاه مقام و مرتبه ای بالا داشت.

شبی که پادشاه برای مهمانش جشنی ترتیب داد، خالو را نیز فراخواند تا موجبات شادی آنها را فراهم کند.

در آن مهمانی خالو حرفی را به زبان آورد که باعث خشمگین شدن پادشاه و رفتن مهمان پادشاه شد.

پادشاه که از رفتن مهمان و بی ادبی خالو نسبت خیلی ناراحت بود دستور داد تا زبان خالو را ببرند تا دیگر باعث رنجش دیگران نشود.

در آن هنگام که سربازان خالو را می بردند او بر سر می کوبید و فریاد می زد: عاقبت زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!

انشا درباره زبان سرخ سر سبز دهد بر باد

روزی روزگاری در شهری مردی پارچه باف زندگی می کرد. او در این کار بسیار ماهر و استاد بود.

در یکی از روزها او تمام وقت خود را صرف بافتن پارچه ای زرین کرد، بعد از کار و زحمت زیاد بالاخره بافت پارچه به اتمام رسید.

بعد از بافت پارچه از جایش بلند شد، پارچه را کادو کرد و به راه افتاد.

در راه افراد زیادی از او میخواستند که پارچه را به آنها بفروشد اما او میگفت این هدیه ای برای پادشاه است و  به هیچ عنوان حاضر به فروش پارچه نیست.

وقتی به خدمت پادشاه رسید ، پارچه را به پادشاه تقدیم کرد، پادشاه از پارچه زرینه بافت

بسیار خوشش آمد و از مرد تشکر کرد.

در آن هنگام بود که درباریان یک به یک نظر می دادند که  پادشاه این پارچه را چه زمانی بپوشد. پادشاه از پارچه باف خواست که او هم نظری بدهد.

پارچه باف که مرد بد زبانی بود، گفت بهتر است این پارچه را بعد از مرگتان بر سر قبر شما بیندازند.

پادشاه بسیار عصبانی شد و به پارچه باف گفت چگونه به خودت اجازه میدهی آرزوی مرگ مرا داشته باشی.

آن هنگام بود که به سربازانش دستور داد، سر از تن پارچه باف جدا کند. و از آن هنگام است که می گویند زبان سرخ سر سبز دهد بر باد.

 
 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.